از هر دری سخنی

توکل

Published in Iran - Social interactions and entertainment - 07 Jul 2017 12:57 - 2

در سالی که قحطی بیداد کرده بود

و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند

 مرد عارفی از کوچه ای می گذشت

غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است.

به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟

جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد

 و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد پس چرا غمگین باشم

در حالی که به او اعتماد دارم؟آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود گفت:

از خودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد

و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم

http://delshekaste-1370.mihanblog.com/extrapage/god

Support

shafagi 385JANAHforgotten

Comments (2)

عالی بود
07